صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

فرشته ما صدرا

برف

واي ماماني عاششششقتم كه با ديدن برف دست ميزني تند تند مي گي بف بف واسه همين ديروز برديمت توي برفها صدرا و بابايي در برف قربونت برم كه اصرار داري خودتتوي برفها بايستي واسه همين بابا ميخوابوندت توي برف تا سير بف بشي عزيزم و مي زاريمت تا پاتيناژ تمرين كني هههههههههههه در پايانم برميگرديم خونه ...
18 دی 1390

خدايا ......خدايا

خدايا تو رحيمي..........خدايا تو رئوفي..........خدايا تو رحماني خدايا تو ستاري.........خدايا تو غفاري خدايا خودت با رحمانيت و رحيميتت انار كوچلو رو به مامانش اينا برگردون انار كوچلو دختر گل و نازي كه توي ي اتفاق وحشتناك با اب جوش سوخته و وضعيت خيلي بدي داره تورو خدا براش دعا كنيد روي سينه اش سوختگي بدي داره كه عفونت كرده در ضمن خونريزي داخلي هم داره خدايا خدايا انار و خانواده اش و از اين امتحان سربلند بيرون بيار خدايا خودت انار به آغوش خانواده اش برگردون آميييييييييييييين   دوستان اكثرتون مادريد ومي فهميد پس از ته دل دعا كنييييييييييييد
18 دی 1390

صدرا و ده ماهگيش

خدايا شكرت ممنونم ازت بخاطر دادن چنين گلي كه من احساس مادر بودن ميكنم 10 ماه از حضورت در كنار ما مي گذره هر روز شيرينتر و شر تر از پله ها پايين بالا ميري كه مامان جون كه خونش ودوبلكسه مجبور به تهيه در شدن از روروئكت ميري بالا و روي سينيش مي شيني از  مبل ميري بالا وقصد رفتن از پشتشم داري هر روز شرتر وشيرينتر مي شي واي دهنم آب افتاد دلم به تاب تاب افتاده مامان قربون خنديدنت بشه با ادا در آوردنات قربون كوبيدنت روي ميز مامان دست بزن.هوراااا قربون نگاه متعجبانه ات به ما كه داريم براي ي لحظه صبر كردن وخنديدنت تلاش ميكنيم فداي مرواريدات اينجام كه طبق عادت بالا رفتنت تا چشم چپ...
14 دی 1390

صدرا و شب يلدا

شب يلداي امسال اولين شب يلداي عمرت بود گلم به 100 يلدا الهي زنده باشي انار وسيب و انگور خورده باشي اگر يلداي ديگر من نباشم تو باشي و تو باشي و تو باشي شب خونه خودمون عكسهامون وگرفتيم و با گيفتات راهي خونه ماماني (مادربزرگ من) شديم همه خاله ها وبچه ها بودن خيلي خوش گذشت. فرداش اومدم عكسها روبريزم توي كامي ديدم واي من باز نمي كنه كلي تلاش كردم بي فايده بود با رم ريدر كل دوربين و فرمت كردم بعدش با لباست چند تا عكس ازت انداختم گرييييييييييييييييييه   ...
14 دی 1390

شري هات پسرم

١٠ ماه از حضور پرشورت توي جمع ما ميگذره هر روز شيرينتر وخواستني تر مي شي شريهات هر روز بيشتر مي شه ديگه نمي شه عكس گذاشت فيلم بايد بزارم برو ببين رفتنت توي ماشين http://www.aparat.com/v/eee7f5aab63a64284ae9dcac26ddbe0393846 اينم بيرون اومدنت كه شلوارت به فرمون ماشينت گير كرده http://www.aparat.com/v/e5770cb454af39aa815ecc4597bf1a3293860 ديروز كه مامان جون داشت خياطي مي كرد توخيلي دقيق نگاه كردي و وقتي كار مامان جون تموم شد... رفتي پات وگذاشتي روي پدال و با زبونت صداي چرخ خياطي رو در آوردي و به هم خنديدي الهي مامان قربون شيرين كاريهات بشه
11 دی 1390

بدون شرح

الهه دختر خاله ام با مامان صدرا اينجا آيناز (دختر الهه جون) با صدرا ماماني من 2 سال و هشت ماه از الهه جون بزرگترم و الان آيناز جون 2 سال و هشت ماه از تو بزرگتره چه جالب نه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
5 دی 1390

صدرا و نه ماهگي

ماماني 9 ماه از ورودت به زندگيم مي گذره اون 9 ماه كه توي دلم بودي چقدر سخت و دير گذشت اين نه ماه چه شيرين و زود جشن 9 ماهگيت مصادف با محرم بود و منم واست كيك درست نكردم از بيسكويت خوشمزه هاي خاله افسانه جون درست كردم ي جشن سه نفره ...... ...
1 دی 1390

جشن دندوني

سلام سلام صد تا سلام                 من اومدم با دندونام مي خوام نشونتون بدم                   صاحب مرواريد منم يواش يواش و بي صدا                    شدم جز كباب خورا   سلام پسرم گلم كه ديگه دلتنگيت داره ديوونه ام  مي كنه عزيزجون اينا از شمال اومدن و منم واست جشن دندوني گرفتم البته خيلي عجله اي شد ولي خوب خودش ي خاطره است البته اينقدر شلوغ و بزن بكوب بود ...
1 دی 1390

مسجدي بنام خونه

ماماني خيلي شيطون بلا شدي مامان جون كه مي خواد بخوردت ديروز به شركت زنگ زد و گفت اگه اومدي خونه و پسرت و نديدي نگران نشو من خوردمش گفتم واسه چي؟ گفت بس كه شيرينه ي كتاب ميره مياره.لباس من و مي كشه مي گه ماما.ماما منم مي شينم كنارش باز كتاب نشون مي ده مي گه ماما.............ماما يعني بخونش واي كه چقدر خوردني شده نمي دونم مامان جون اين تيتري كه واسه اين پستت گذاشتم خوبه يا نه آخه خونه مون از دست شما شبيه مسجد شده هيچي توش نيست ديگه فقط همين كنسول بود كه ديروز مجبور شديم اونم جمع كنيم آخه ميرفتي روش و تكونش مي دادي من و بابايي گفتيم نكنه خدايي نكرده آينه اش بيفته روي سرت واسه همين جمعش كرديم الان پذيرايي شده مسجد و اتاق...
1 دی 1390
1